یه سیب

ورق بزن مـــــرا، سطر به سطر از بَرم کُـــن این "مـن" هیچـگاه نُسخـه دوم نـــدارد..

یه سیب

ورق بزن مـــــرا، سطر به سطر از بَرم کُـــن این "مـن" هیچـگاه نُسخـه دوم نـــدارد..

احیا

سَمتــ رفتنتــ فرقی نمیکنــد !


با رفتنتـــ


چیزی جابجا میشــود 


هــدف منـم


دردهـــــــــــــا


از هـر جـهت باشـند، کـمانه میکننـد...


 در من فـرو میـرونـد و بغلــم میگیرند!!


دردها  چیـز خوبیستـــــ !


تنها دردها مرا میشناسند و از من عبور نمیکنند...


حالا تو مانده ای و  انحرافی که پیش رو داریــــــــــــ...


واز من تنها جسدی  مانده در قابی فراموش شدهـــ


و  نگاهی خشکیده  سمت انحراف تو...

.

.

.

هیچ چیز مساعد نیستــــــــــــ


بیا و دردها را بپیچانـ 


هیــچ رنجشی در این شـعر اتـفـاق نمی افتــــد


کافیـست سَـرت را برگردانی....


نظرات 15 + ارسال نظر
آبی آسمانی 28 آذر 1392 ساعت 11:06

...می دانم

تو که باشی

یک ریز شعر می گویم

من از چشم های تو

شعرهایم را کش می روم...
.

کهکشان 28 آذر 1392 ساعت 12:04

سلام از اینکه اولین بار است به وبلاگ شما سر می زنم و اولین نظر را راجع به این شعر می دهم خوشحالم. من به شعر های شما علاقه مندم چون هم به لحاظ محتوایی و هم روانی زبان در اکثر زمان ها به دلم می نشینند. فکر می کنم شما خوب می توانید از کلمات به بهترین شکل برای بیان حرفتان استفاده کنید و اشعار شما معمولا دارای ساختار خوب و محکمی هستند. البته شعری که خواندم علیرغم اینکه خوشم آمد ولی احساس کردم در جاهایی به حاشیه رفته شاید باید شاعر یک نظر دیگری به اثر بیندازد. ممنون

غزل 28 آذر 1392 ساعت 17:43

در کوچه پس کوچه های دلت به دنبال خودم می گردم...

چندی است که در شهر عشق گم شده و در جست و جوی نیم نگاهی از تو أم...

سربرگردان و با اشعه ای از خورشید نگاهت به خرمن وجودم آتش بینداز...

مرا عاشق پیشه کن تا در شهر بی انتهای عشق،خود را دریابم...

____________________________
دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم ...

چامه و چکامه نیستند تا به رشته‌ی سخن درآورم...

نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم ...

دردهای من نگفتنی...دردهای من نهفتنی است...

غزلینا 28 آذر 1392 ساعت 17:49

راستی آقا سیبه!

من شک دارم به ترانه ای که زندانی و زندانبان همزمان زمزمه کنند!

دنیا دنیا سپاس...

شهرام...الفت 28 آذر 1392 ساعت 20:14

روی صندلی خالیت نشسته ام بغضی گلوی دلم را میفشارد می اندیشم به ساعت های با توبودن چه زود گذشت ...سیب جان همسشه دوستت داریم

جلال 29 آذر 1392 ساعت 11:48 http://www.sohaso.blogfa.com/

این زندگی من است.از نشیبهایش گریزم نیست.نه به تماشای جهان آمده ام و نه جهان در تماشایم اندوهش میگیرد...بارهاییست برای تنهایی خودم.همراهم اگر باشد خود دنیاییست و دردهایی و تنهاییهایی برایش....سراسر تنهاییم با اینهمه اما روانه به جایی که باید از این پیله درآمدنی باشد.....

یکی مثل خودت 29 آذر 1392 ساعت 19:28

.................................
من نمی تونستم
از دلم برگردم
وقتی پیش از عشقت
به تو عادت کردم...
.................................
این آخرشو خیلی دوست داشتم.

یکی مثل خودت 29 آذر 1392 ساعت 19:29

آخرشو کپی کردم یادم رفت بزارم

هیچ چیز مساعد نیستــــــــــــ

بیا و دردها را بپیچانـ

هیــچ رنجشی در این شـعر اتـفـاق نمی افتــــد

کافیـست سَـرت را برگردانی....

محمد اسدالهی 1 دی 1392 ساعت 12:08

عالی و دوست داشتنی مثل همیشه

کــافــهـ چی روی میزشـــ چنیــن نوشتــهـ بـــود...

اینجـــــــا طعــم دلتنـــگــی تلخـــ تر ـاز قــهــوه استـــــ!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد