دستانت را گره کن در سردی دستانم...
بالا ببر و ها کن!
مرا با خود ببر..هر آنجایی که هستی
مرا درقلبت بگذار و ببر
می خواهم که در تمام لحظه های دور و نزدیکبا تو باشم!
و دستانم را در گرمی دستانت گم کن...
بالا ببر و ها کن!
چَشــم هایتــ را باز کن!
می خواهم که غرق شوم در وسعت بیکران نگاهتــ...
و رد پای قاصدکی هم نخواهد بود...
بمیرم
کشته برق نگاهی شُد!
چَشم هایت را ببند!
آرامگاه من آنجاستــــــ.....
+منظورم از نی نی همون مردمک چشمه .....
درگیــرم!!
میانِ, "صفا" و "مروه" سینه هایتــــ
تشنه ترم می کند...
لامصبـــ !؟
که هرچـه میخورم سیرابـــــ نمی شوم...
+ صفا تا مروه را باسر دویدم...
وسطــ "حـــال"
آخــــر "حـــال"
روی هـــــــــم رفته !؟!!
من و تو
تنیده به هم
"یکی" می شویــــــــــم...
شکاف را با شکاف پر نکنید.
به آســمان که نگاه می کنــم
تو با همه بودنت به چشم می آیی...
آسمان زندگی ام!
نرمی کلامت مرا در خواب می کند
و برق نگاهت زندانی ساخته است برایم ، با دیوارهایی تا فلک
تو ، زندان بان بودنم گشته و من اسیر حجم مهربانیت!
عزیز و عشقم
مرا قربانی خود کن...این زندانی حبس ابد...هیچ رحمی نمی خواهد...
.
.
.
با عشقتـــــ مرا بکُش
روز ِ روشن !
مُشت، مُشت ستاره میچینم
میان شَب گیسوانتـــــ
با هر دستی که لای موهایتــــ می برم...
سعدی:
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
بَشـــری هستیم
درون بِشـــری سر بسته
چنگ میزنیم
دستمان به جایی بند نمی شود..
مهم نیست که موضعشون چیه.. مهم اینه که ما مخالفیم..
دنیــا هر چقـدر هم آبستن حوادثــــ باشـــد
خیالی نیستـ ...
به نام "تو" بیمه کرده ام
قلبم را
ظاهری آراستـــــــه
درونـــی خرابــــــ
دانشگاه آزاد...
اگه اولش به فکر آخرش نباشی ، آخرش به فکر اولش میفتی...