ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
حاضـــری در حضــــور خیالــــــــم و
نیستــی در حاضـــر حضــورم....
+کم دارمتــ
دلم برای "سیبــ سُرخ" نگاهت تنگ می شـــود
بگذار در بیکران دشت چشمانت گُـــم شوم
و تو دیگــــــر به دنبالم نیا...
می خواهــم تا همیشـــــــــــه در تو" ناپیدا" شوم...
همه جا در تسخیر تاریکی است...
همه درخوابی عمیق غوطه ورند...
پایان زندگی اینجاست !
حتی دلهای پاک از هراس این دیو سیاه، امان میخواهند...
گمان میکنم تاریکی مطلق است !!
چیزی به صبح نمانده است
شرافت را به تلی خاکستر نفروشیم
که هیچ...
مگر مردانگی را چه می شود؟
مگر صداقت راعشق را چه می شود
اینجا خاموشی" عشق" است که بیداد میکند..
گویا "هوس" رابرای آن قالبی است..
که هیچ...
کاش قلبها همدگر را می فهمیدن..
ای کاش این صبح ،صبح صادق بود...
حوزه و دانشگاه باهم می آمیزند..!
نتیجه اش !
"دانشجوی" گنگی است
که نه عالم می شودو نه عارف..
+باچندواحددروس تخصصی سوری مابقی دروس دینی وتاریخی تحریف شده زورکی ازاین بهترهم نمیشود!
به تو که نگاه می کنم...
چیزی شبیه "رعد "در بدنم جاری می شود...چون خون در رگهایم
چون ضربانهای متدوام قلبم
تک ضربان شود طپشهای قلبم
و نفسم بند آید...!
به تو که نگاه می کنم...
دنیا از حرکت می ایستدو زمان (ثانیه صفر) می شود
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست...