یه سیب

ورق بزن مـــــرا، سطر به سطر از بَرم کُـــن این "مـن" هیچـگاه نُسخـه دوم نـــدارد..

یه سیب

ورق بزن مـــــرا، سطر به سطر از بَرم کُـــن این "مـن" هیچـگاه نُسخـه دوم نـــدارد..

پلک نزن!

دلم برای "سیبــ سُرخ"  نگاهت تنگ می شـــود


بگذار در بیکران دشت چشمانت گُـــم شوم


و تو دیگــــــر به دنبالم نیا...


می خواهــم تا همیشـــــــــــه در تو" ناپیدا" شوم...


نظرات 27 + ارسال نظر

نمی دونم چرا چند وقته این ماجرای آدم و حوا و سیب مد شده...اما حالا که مدشده منم یه شعر مینویسم و یه حالی به وبلاگت میدم...


با من حرف بزن
مثل یک پیراهن نارنجی با روز
مثل وقتی که ابر
صرف شستن یک سنگ می کند .
مثل وقتی که صرف ِ همین شعر می شود
با من حرف بزن
مثل یک بازی در وسط تابستان
و به چیزی فکر نکن
می دانم
زمین گرد است
و جاذبه
در پای درختان سیب بیش تر است...


به یاد "شادروان رضا بروسان" عزیز

uosef156 24 بهمن 1390 ساعت 21:00 http://www.wisdomlover.blogfa.com

سلام
تو را در ناپیدا هایت دوست دارم تورا همانند سیب سرخ دوست دارم
مطلب خوبی بود
لایک داره به خدا

رضایی 25 بهمن 1390 ساعت 00:06

مـــمنون قـــشنگ بـــود.!

پروانه 25 بهمن 1390 ساعت 18:05

قشنگ می نویسی .
بازم سر می زنم .مرسی

موسوی 26 بهمن 1390 ساعت 12:19

ای ول قشنگه
اما قشنگتر این متن کناری که وا3 معرفی وبلاگت گذاشتی خیلی با احساس تره

kajol 27 بهمن 1390 ساعت 20:52

دیگر دنبال من نگرد

من مرده ام ، همان لحظه بستن پلکت به هنگام شنیدن دوستت دارم من ، من مردم

ژینوس 29 بهمن 1390 ساعت 14:21 http://zhinoos.blogsky.com

خیلی قشنگ بود...

زویا 29 بهمن 1390 ساعت 15:01 http://www.zoya2000.blogfa.com

خیلی زیبا بود

[ بدون نام ] 30 بهمن 1390 ساعت 07:15 http://rahenajat.blogfa.com

سلام

صبحت شیرین بخیر

اومدم صبحم را با یادت شیرینتر کنم

و بگم د و س ت ت د ا ر م[قلب]

asa 30 بهمن 1390 ساعت 08:38

شاید روزی بیایی که دیگر نیستم! پام نمیکشه برم نمیدونم چرا ؟ امروز باید برم اندسکوپی و به احتمال زیاد عمل! اگه دیدی ج نمی دم باید بهار رو برا همیشه فراموشش کنی . خیلی دوستت دارم
برات ارزش زیادی قایل بودم . یه چیزی بیشتر از دوستی . هر جا هستی بدون برات ارزوی خوشی دارم . همیشه خوش و شاد کام باشی. خوبی که نداشتم اما تو به خوبیات منو ببخش و حلالم کن .ازاد باش و ازاده زندگی کن. شریعتی میگه من دیگر از این نوشته ها لذت نمی برم . حیف است نان مردم بخوریم و از دل خود بگوییم
. پس سعی کن یه کمی بیشتر با نگاه بازتر به مسایل اجتماعی مون نگاه کنیم. حتی از هر خونه یه صدای اه در بیاد ببین چقد اه میشه . تبدیل به صدای بلند برا زندگی تو یه مملکت ازاد.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد